«درباره علفهای خشک» فیلمی سه ساعت و نیمه و پر از جزئیات است. با این حال، جیلان میگوید که قسمتهای زیادی از آن را حذف کرده است. این فیلم نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرده و یکی از بختهای ربودن نخل طلای این جشنواره است.
جشنواره فیلم کن، جشنواره شگفتیهای سینمایی است. یکی از شگفتیهای امسال که نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرده و توانسته است بیننده را بیش از سه ساعت روی صندلی سینما میخکوب کند، فیلم تازه «نوری بیلگه جیلان»، کارگردان اهل ترکیه است. «درباره علفهای خشک» نیز مثل دیگر فیلمهای این کارگردان، فیلمی فلسفی و اگزیستانسیال است که تا عمیقترین لایههای روانی شخصیتهای روایتش و تضادهای درونی آنها را کنکاش میکند.
این فیلم در یک جامعه روستایی دورافتاده و پوشیده از برف میگذرد و داستان معلمی را روایت میکند که از استانبول به این روستا منتقل شده است تا در مدرسه روستا هنر تدریس کند. او خسته و کلافه، دنبال راهی میگردد تا از این محیط کوچک و سرد فرار کند. اما این ظاهر ماجرا است؛ چرا که در لایههای عمیقتر وجودش، چیزی او را با محیط پیوند میدهد.
در تازهترین اثر این کارگردان ترک نیز همچون فیلمهای پیشین او، تعلیق، میل، تنش و اضطراب، از آغاز تا پایان فیلم سایه انداخته است. سبک تدوین فیلم نیز به گونهای هدفمند، به تقویت تمام این احساسات کمک میکند.
بر کسی پوشیده نیست که نوری بیلگه جیلان بسیار تحتتاثیر ادبیات روس است. جیلان میگوید که از زمان نوجوانی که داستایفسکی را خوانده و شناخته است، دیگر در وجودش احساس آرامش نمیکند. او در «خواب زمستانی» از چخوف و داستایفسکی الهام گرفته بود، و در فیلم تازهاش، ردپاهایی از رمان «لولیتا»، اثر ولادیمیر ناباکوف، دیده میشود: معلمی که با یکی از شاگردانش که دختربچه است، رابطهای عاطفی و فراتر از ارتباط معمول بین معلم و شاگرد، برقرار میکند؛ هرچند، جیلان خطوط قرمز را خوب میشناسد و نمیگذارد احساس معذب بودن و ناراحتی حول این ارتباط که در طول فیلم به بیننده دست میدهد، عمیق شود.
البته او در پاسخ به ایندیپندنت فارسی درباره اینکه آیا در فیلم «درباره علفهای خشک» از «لولیتا» الهام گرفته است یا خیر، میگوید: «من تاکنون چیزی از ناباکوف نخواندهام، اما فیلم لولیتا را دیدهام. با این حال، هنگام ساختن فیلم به آن فکر نمیکردم. این فیلم در واقع از دستنوشتهها و خاطرات یکی از فیلمنامهنویسان الهام گرفته که تجربه مشابهی داشته است. من خاطرات و یادداشتهای او را خواندم که البته خیلی طولانی بودند. در آغاز نمیخواستم این فیلم را بسازم، چون فیلم قبلیام نیز درباره یک معلم بود و نمیخواستم دوباره این کار را بکنم. اما یکسری از جزئیات در این یادداشتها، قلقلکم میداد و نمیتوانستم آنها را فراموش کنم. بنابراین، سه فیلمنامهنویس، یعنی من، همسرم و نویسنده یادداشتها، دور هم جمع شدیم تا فرصتی به این فیلم بدهیم. سپس به ایدههای جدیدی رسیدیم و در نهایت، یک فیلمنامه بسیار بلند، شاید دوبرابر فیلمنامه «خواب زمستانی»، پیش رو داشتیم. نمیخواستم فیلمنامه را کوتاه کنم. بنابراین، کل فیلمنامه را فیلمبرداری کردیم و در نهایت و در مرحله تدوین، بخشهایی از آن را حذف کردیم.»
طبیعت، نقش مهمی در فیلمهای جیلان دارد و اغلب همچون بازتابی از درونیات انسان و استعارهای برای تعریف شخصیتها عمل میکند. جیلان غالبا تعاملات بین افراد و جهان طبیعی را بررسی میکند و آن را برای انتقال مضامین وجودی به کار میگیرد. در فیلمهای او، طبیعت به صورتی خیرهکننده به تصویر کشیده و به بخش جداییناپذیری از داستان تبدیل میشود که بر انزوای شخصیتها، دروننگری و تلاش آنها برای یافتن معنا در زندگی تاکید میکند. «درباره علفهای خشک» نیز با طبیعت آغاز میشود، در طبیعت جریان مییابد، و در انتها با طبیعت تمام میشود. اما در میان همه نشانههای طبیعت، گویی زمستان و برف جلوههای دلخواه جیلاناند. فیلم جدید او نیز در زمستان روایت میشود و داستان در جایی یکسر سفیدپوش میگذرد تا در پایان به تابستان برسد؛ همانطور که شخصیت اول فیلم نیز میگوید: «اینجا فقط دو فصل دارد. زمستان و تابستان.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
جیلان درباره ارتباط طبیعت و فیلم تازهاش میگوید: «برف را انتخاب کردم، چرا که من را به یاد کودکیام میاندازد و از طرفی، زمستان، ترس و احساس جدایی از محیط را بهتر نشان میدهد. ولی تصمیم گرفتهام در فیلمهای جدیدم کمتر روی طبیعت، و بیشتر روی درونیات انسانی تاکید کنم. راستش را بخواهید، زیبایی را فراتر از طبیعت، در چهره انسانها پیدا کردهام. به همین دلیل هم در فیلم جدید بیشتر از طبیعت، چهرهها را نشان میدهم.»
چهره آدمها، چیزی که خود جیلان هم توجهش را به آن معطوف کرده، از ویژگیهای فیلم تازه او است؛ چهرههایی که تغییر حالات آنها کاملا منطبق بر تغییرات درونی کاراکترها در لحظه است و نگاههایی که هنرمندانه و بدون بزرگنمایی، در لحظهلحظه فیلم، ذهن بیننده را شگفتزده میکند. جیلان که پیش از رو آوردن به سینما، عکاس بوده است، هنر عکاسیاش را در این فیلم نیز به رخ بیننده میکشد و «درباره علفهای خشک» مملو از قابهای عکاسی پرتره از افرادی است که لزوما نقشی هم در فیلم ایفا نمیکنند. اما فقط چهرهها نیستند که ارتباط عمیق ما را با شخصیتها رقم میزنند؛ فیلم تازه به شدت دیالوگمحور است؛ دیالوگهایی طولانی که بعضا به نیم ساعت هم کشیده میشوند.
جیلان در این باره میگوید: «بیشتر زمان من در ساخت این فیلم، به طراحی بازی دلخواهم در رفتارها و چهره بازیگران گذشت. مثلا یک سکانس را فیلمبرداری میکردیم و من آن را بارها نگاه و تحلیل میکردم و بعد آنها را دوباره و دوباره تغییر میدادم.»
شخصیت اصلی فیلم منفی است، ولی منفی بودنش بیننده را از او متنفر نمیکند. جیلان میگوید: «به نظر من، همه ما یک شخصیت منفی درون خود داریم و اگر منتقدی بخواهد شخصیت این فیلم را منفی بداند، خودش را فریب میدهد. همه ما معمولا و کموبیش همینکارها را انجام میدهیم، ولی در زندگی واقعی آن را در هزارلایه پنهان میکنیم. در بیشتر فیلمهای من، از نظر دیگران، شخصیتها منفیاند، ولی واقعا اینطور نیست. مثل شخصیتهای رمانهای داستایوفسکی که با اینکه کارهایی منفی انجام میدهند، خودشان منفی نیستند و نویسنده فقط طرف تاریک آنها را نمایان میکند. من هم در فیلمهایم تقریبا همین کار را میکنم.»
او میافزاید: «این فیلم در واقع درباره ناامنیهای درونی آدمها صحبت میکند. همه ما کموبیش ناامنیهایی داریم و احساس ناامنی بخش بزرگی از وجودمان را درگیر کرده است. ما ناامنی را درون خودمان میسازیم، چون به آن نیاز داریم. همانطور که عشق و خدا را ساختیم، ناامنی هم ساخته دست ما است.»
«درباره علفهای خشک» که نهمین فیلم بلند جیلان است، یکی از بختهای ربودن نخل طلای امسال به شمار میرود و باید دید که نام این کارگردان صاحبسبک اهل ترکیه، نیز قرار است به فهرست کسانی افزوده شود که بیش از یک نخل طلا را از آن خود کردهاند، یا خیر.
به نظر میرسد که یکی از رقیبهای اصلی فیلم جیلان، «هیولا»، ساخته کوریئدا کارگردان ژاپنی باشد، و فیلم «دسامبر مه» (May December)، اثر تاد هینز، نیز نقدهای مثبت بسیاری را دریافت کرده است. از سوی دیگر، هنوز در میانه راه جشنوارهایم و پرده سینما و چشم منتقدان منتظر فیلمهای دیگری در بخش مسابقه است؛ فیلمهای کارگردانانی همچون وس اندرسون و کن لوچ، که مطمئنا شگفتیهای جدیدی برای سالن لومیر جشنواره کن دارند.